برای من نوشتن در حالتی که گمنامم، کمک میکند تا وجه تاریک تر درونم را بی هیچ فکری از برداشت آدم ها عرضه کنم. گمنام نوشتن همان اندازه خالی از ترس هاست که ایستادن توی تاریکی. هر دو نمایانگر ابعادی ست که از چشم دیگران پنهانش میکنیم. پس اینگونه نوشتن میتواند مفید تر باشد و به واقعیت نزدیک تر.
این روزها روح و روانم چنان درگیر مسائل لاینحلی ست که توان شادمانه زیستن را از من می رباید. مشکلاتی که مال من نیست اما روی دوش من سنگینی می کند. دردهایی که سال ها پیش مهربانانه تر باید درمان می شد، به چنین روزهایی رسیده است که همه ناظران یکسره حکم به قطع عضو می دهند. حالا اندوه همه این از دست رفتن ها، پهن شده روی قلب من است.
توی این گیر و دار، باور نکردنی ترین مسئله برایم، انکار آدم هاست. خطا کرده است و به جاهلانه ترین شیوه، احمقانه ترین توجیهات عالم را برای قلب خود و عقل اطرافیان ردیف میکند. توجیهاتی که از شدت تکرار و تکرار، به باورش رسیده و جز آن، توان جور دیگر فکر کردن را ندارد. برایم این حجمِ انکارِ حقیقت در عین روشنی آن، این نداشتن انصاف، این فریبکاریِ خود باور نکردنی است. اما حقیقت است. تا به حال تلخی این تکراری ترین حقیقت آدم ها این چنین به کامم ننشسته بود.
گرهی که روزی با اشاره انگشت باز شدنی بود حالا منتظر قیچی تمام کننده ای ست.
چند روز اخیر، با مصائبی سپری شد که روند عادی زندگی ام را تاثیر بخشید. بیماری یکی از دوستان و مرگ - این همیشگی ترین حقیقت- مثل دست اندازی بود که از شدت ضربه اش چند لحظه گیج بودم حالا چند لحظه امتداد پیدا کرده تا چند روز
خواستم شما - اگر دوست داشتید - بنویسید که چطور با مرگ و واقعیت بلاانکار پایان ناگهانی دنیایمان -دنیای زمینی- کنار می آیید؟ چطور با آگاهی به این واقعیت، صبح همچنان مشتاقانه گره از پلک باز میکنید و با اشتیاق به برنامه ها و اهدافتان روی می آورید؟!
بنویسید تا یاد بگیریم از هم
درباره این سایت