برای من نوشتن در حالتی که گمنامم، کمک میکند تا وجه تاریک تر درونم را بی هیچ فکری از برداشت آدم ها عرضه کنم. گمنام نوشتن همان اندازه خالی از ترس هاست که ایستادن توی تاریکی. هر دو نمایانگر ابعادی ست که از چشم دیگران پنهانش میکنیم. پس اینگونه نوشتن میتواند مفید تر باشد و به واقعیت نزدیک تر.
این روزها روح و روانم چنان درگیر مسائل لاینحلی ست که توان شادمانه زیستن را از من می رباید. مشکلاتی که مال من نیست اما روی دوش من سنگینی می کند. دردهایی که سال ها پیش مهربانانه تر باید درمان می شد، به چنین روزهایی رسیده است که همه ناظران یکسره حکم به قطع عضو می دهند. حالا اندوه همه این از دست رفتن ها، پهن شده روی قلب من است.
توی این گیر و دار، باور نکردنی ترین مسئله برایم، انکار آدم هاست. خطا کرده است و به جاهلانه ترین شیوه، احمقانه ترین توجیهات عالم را برای قلب خود و عقل اطرافیان ردیف میکند. توجیهاتی که از شدت تکرار و تکرار، به باورش رسیده و جز آن، توان جور دیگر فکر کردن را ندارد. برایم این حجمِ انکارِ حقیقت در عین روشنی آن، این نداشتن انصاف، این فریبکاریِ خود باور نکردنی است. اما حقیقت است. تا به حال تلخی این تکراری ترین حقیقت آدم ها این چنین به کامم ننشسته بود.
گرهی که روزی با اشاره انگشت باز شدنی بود حالا منتظر قیچی تمام کننده ای ست.
درباره این سایت